۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

گردهمایی این هفته حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت23.10.2010









گردهمایی این هفته شنبه 23.10.2010 با همراهی دو نفر از زنان حزب سوسیال دمکراتهای فرانکفورت بود(حزب اس.پ.د.). خانم باربارا واگنر و خانم فیگن براند بعد از جلسه ای که با آنها در روز 21.اکتبر داشتیم خبر شدند که دو نفر از مادران پارک لاله و دخترانشان دستگیر شده اند واین باعث تاسف آنها شد و برای حمایت از آنها و بقیه زندانیان سیاسی وعقیدتی در این گردهمایی شرکت کردند وبه ما قول همکاری و حمایت بیشتر را هم دادند. آنها با اخباری که از ما شنیده بودند حتی در اطلاع رسانی به مردم رهگذر و بحث و صحبتهایی که با مردم می شد شرکت فعال داشتند. ما از همراهی و حمایت آنها بسیار خوشحال و ممنون هستیم. در این هفته خبر آزادی مریم نجفی و الناز زینالی دختران خانم مهدویان و نقابی را اطلاع رسانی کردیم و اینکه از دو مادر دستگیر شده هنوز هیچ خبری نیست واز نگرانی خودمان ، خانواده و دوستان آنها از این بابت صحبت کردیم. همینطور ازنگرانی در مورد خانم نسرین ستوده و اینکه ایشان در بیست و نهمین روز اعتصاب غذای خود هستند و هیچ ارتباطی با خانواده و وکیل خود ندارند اطلاع رسانی کردیم .ما حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت خواهان آزادی فوری وبی قید وشرط دو مادر دستگیر شده هستیم و همینطور آزادی فوری خانم نسرین ستوده و بقیهُ زندانیان سیاسی و عقیدتی . به امید آزادی ایران از ظلم وستم

حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت

فراخوان برای ثبت مبارزات خانواده های جان باختگان و ...



فراخوان برای ثبت مبارزات خانواده های جان باختگان، زندانیان، مفقود شدگان ، و سایر آسیب دیده گان سیاسی- عقیدتی؛ برای به رسمیت شناختن حقوق اولیه شهروندی خود و حق دانستن حقیقت در مورد علت و چگونگی و شناخت عوامل جنایات و حق خواستن پاسخ
ما برآنیم که بخشی از مبارزات مادران و خانواده های زندانیان، مفقود شدگان، جان بدر بردگان، تبعیدی ها و جان باختگان سیاسی- عقیدتی را برای به رسمیت شناختن حقوق شهروندی خود به عنوان قربانیان جنایت و آسیب دیده گان سیاسی- عقیدتی نشان دهیم.
ما برآنیم که پیگیری و پایداری خانواده ها را برای دانستن حقیقت در مورد علت و چگونگی و شناخت عوامل جنایات به ثبت برسانیم. همچنین آسیب های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی وارده بر این خانواده ها را در طول سی و یک سال گذشته و حتی قبل تر یعنی از سال های پایانی حکومت پادشاهی یعنی زمانی که خانواده ها برای بیان درد مشترک خود در کنار هم قرار گرفتند و صدای اعتراض خود را در جلوی زندان ها ،در جلوی دادگستری، در رفتن به خاوران و سایر گورستانها، در برگزاری مراسم یادبود، در محل کار ،در دانشگاه، در رسانه ها و ... بلند کردند را گردآوری و در یک کتاب به چاپ برسانیم.
بدین منظور از تمامی مردم آزاده ی ایران، مادران و خانواده های آسیب دیده، مادران خاوران و همچنین مادران داغدار و عزادار و حامیان آنها در سراسر دنیا می خواهیم که در این امر مهم ما را همراهی نمایند تا بتوانیم سهم کوچکی در نشان دادن پایداری خانواده ها داشته باشیم. ما اعتقاد عمیق داریم که پیگیری و پایداری و صدای اعتراض مادران و خانواده ها، نقش بسیار مهمی در آشکار شدن حقیقت داشته و دارد و همچنین در امر دادخواهی تأثیر شگرفی خواهد گذاشت.
ما امیدواریم که بتوانیم بخش کوچکی از درد و رنج خانواده های جان باختگان و قربانیان سیاسی در طول سال های گذشته و بخصوص جریانات اخیر را به روی کاغذ بیاوریم، درد و رنجی که مادران و خانواده ها در طی این مدت تحمل کرده اند تا نگذارند خون های ریخته شده به هدر رود و به فراموشی سپرده شود. همچنین می خواهیم نشان دهیم که چقدر صدای اعتراض و دادخواهی آنها به اشکال مختلف برای به رسمیت شناختن حقوق شهروندی قربانیان سیاسی و حق دانستن حقیقت و خواست پاسخگویی از اهمیت والایی برخوردار بوده و تا چه میزان در جلوگیری از تکرار تاریخ تأثیرگذار بوده و خواهد بود.
لطفن مطالب خود اعم از : خاطرات تلخ و شیرین ، مقاله ، گزارش ، شعر و داستان را به آدرس ایمیل مادران عزادار بفرستید.madaraneazadar@gmail.com

مادران عزادار- اول اردیبهشت 1388

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

آزادی دو نفر از بستگان مادران پارک لاله


شب گذشته پس از 12 روز مریم نجفی دختر ژیلا مهدویان ( ترمسی )و الناز زینالی دختر اکرم نقابی از مادرانی که در یورش ماموران امنیتی به منازل شان بازداشت شده بودند به قید کفالت آزاد شدند. ماموران در حالی این دو نفر را آزاد کرده اند که مادران شان هنوز در بازداشت به سر می برند.

ماموران امنیتی 17 مهرماه با یورش به منازل ژیلا مهدویان و اکرم نقابی از اعضای مادران پارک لاله (مادران عزادار) ضمن تفتیش منازل و دستگیری این دونفر دختران‌شان مریم نجفی و الناز زینالی را نیز بازداشت کردند. خبرگزاری‌های رژیم ایران علت این دستگیری‌ها را ارتباط با سازمان‌های سیاسی از جمله "سازمان مجاهدین خلق "عنوان نموده اند.
خبر‌آنلاین یکی از خبرگزاری‌های حکومتی ایران در شرح این دستگیری می‌نویسد:"4 نفر از اعضای گروهی که به سرکردگی رهنورد [زهرا رهنورد] نام مادران عزادار برخود نهاده‌اند، طی روزهای گذشته به علت ارتباط داشتن با اعضای گروهک تروریستی منافقین هنگام سفر به آلمان جهت تماس با این گروهک دستگیر شدند. طبق اعترافات اولیه این افراد قصد داشتند در آلمان با رابط مهم منافقین [سازمان مجاهدین خلق] ملاقات و دستورات لازم جهت ادامه فعالیت خود را دریافت کنند."
مادران پارک لاله (مادران عزادار) در واکنشی سریع ضمن اعلام محکومیت این دستگیری‌ها، اقدامات این نوع رسانه‌ها را شایعه پراکنی و توطئه برای پرونده‌سازی و سرکوب دانسته‌اند و در بیانیه‌ای که به همین مناسبت انتشار داده‌اند ، آمده است :"پس از بازداشت این عزیزان و تهدید و فشار بر خانواده‌های آنان مبنی بر مسکوت گذاشتن خبر، متاسفانه شاهد خبر‌های دروغ توسط سایت‌ها و روزنامه‌های دولتی مبنی بر ارتباط مادران عزادار با خانم"زهرا رهنورد" و "سازمان مجاهدین خلق" می‌باشیم.
این در حالی است که مادران پارک لاله(مادران عزادار) ضمن احترام به خانم زهرا رهنورد، تا کنون هیچ ارتباطی با ایشان نداشته اند و به صورت خودجوش و مردمی برای رفع هر گونه خشونت در جامعه، خواسته‌هایی داشته و دارند.

از دیگر سو، چون این مادران خواسته‌هایی مدنی دارند، طبیعتاً نمی توانند و نمی‌خواهند با هیچ سازمان سیاسی در ارتباط باشند. بنابراین اتهام‌های وارده به مادران با روح حرکت مسالمت‌آمیز و مدنی مادران در تضاد است و به بند کشیدن و مورد اذیت و آزار قرار دادن خانواده‌ها، تعرض به حقوق اولیه تمامی انسان‌ها و نقض آشکار حقوق مدنی و شهروندی افراد است. "

گفتنی ست ماموران امنیتی یک بار دیگر نیز در تاریخ 19 دی ماه سال گذشته با یورش به تجمع این گروه سی نفر را بازداشت کردند که پس از طی مراحل پلیسی ، امنیتی و قضایی ازاد شده اند.

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

نامهُ یکی از مادران پارک لاله از ایران


دلتنگ دیدن چهره همیشه آرام و مهربان اکرم و ژیلا هستم



شامگاه شنبه 17 مهر 1389 هم زمان 2 تن از دردمندترین مادران پارک لاله (مادران عزادار) همراه با دخترانشان، توسط نیروهای اطلاعاتی در منزلشان دستگیر و راهی اوین شدتد. اتفاقی که اگر چه در طول یکسال ونیم گذشته هر روز وهر لحظه در رابطه با منفتقدین و معترضین صورت می گیرد و بارها وبارها با صورت های مشابه در رابطه با مادران نیز شاهدش بودیم. اما آن چه تعجب آور است این است که این بار مادرانی دستگیر می شوند که خود شاکی هستند. خانم اکرم زینالی مادر سعید زینالی است که ماموران وزارت اطلاعات پسرش را 11 سال پیش در آستانه فارغ التحصیلی و آن گاه که مادر با غرور بالندگیش را انتظار می کشید، در مقابل دیدگان حیرت زده او و سایر اعضای خانواده ربوده و از آن زمان تا کنون با وجود مراجعات مکررشان به مراکز قضائی، اطلاعاتی و امنیتی هیچ رد و نشانی از او نمی یابند. دیگری خانم ژیلا ترمسی است که در جریان اعتراضات به تقلب وسیع در انتخابات، پسرش(حسام ترمسی) به مدت 11 ماه زندانی می شود و اندکی پس از آزادی در اثر هجوم چند نفر به او و جراحت با چاقوی آلوده دچار آن چنان مسمومیتی می شود که کلیه و کبد بطور کامل درگیر شده و تا کنون نیز از آن رهائی نیافت.
ما از اولین روزی که بدون اطلاع از باورهای هم، در کنار یکدیگر قرار گرفته و آرزو و خواسته یکسانی را دنبال کردیم که با وجود سادگی، باوری بسیار انسانی را شامل می شد و آن هم آزادی عقیده و آزادی بیان آن برای همه ایرانیان است (آزادی تمامی زندانیان عقیدتی و سیاسی) - همان خواسته ای که در قانون اساسی نیز آورده شده و حاکمیت مسئول به تحقق پیوستن آن می باشد ولی اکنون و پس از سی و یک سال زندان هایش لبریز از انسان هائی است که دگرگونه می اندیشند، آری ما از همان زمان تا کنون از هیچ یک از همراهان نپرسیده و نخواهیم پرسید چه می اندیشی و چرا می اندیشی؟ چرا که باور داریم تنوع آرا و اندیشه ها ضامن سلامت یک جامعه است و تنها خط قرمزی که به آن پای بند می باشیم دوری از خشونت و تبعیض است، باوری که در خواسته های دیگرمان تحقق می یابد (لغو مجازات اعدام و محاکمه عادلانه و علنی حتی برای آمران و عاملان جنایات 31 ساله). از این رو هر یک از دوستانمان تا زمانی که همراه با بقیه برای رسیدن به این خواسته ها و برای جلوگیری از باز تولید خشونت به شکلی کاملا قانونی و با بهره گیری از روش های مدنی به رغم تمام مشکلات تلاش می کنند، حمایت تک تک مادران پارک لاله را با خود خواهند داشت.
اما آن چه در این میان نفرت انگیز ودر عین حال مضحک می باشد تلاش ماموران است تا این 4 تن را در ارتباط با گروه مجاهدین خلق معرفی کنند و این در حالی است که دختران دوستانمان هیچ فعالیت سیاسی یا مدنی نداشته و من دختر ژیلا را فقط در بیمارستان و هنگام مراقبت از برادرش و دختر اکرم را نیز یک بار در منزلشان دیدم و علاوه بر آن هر چه قدر رفتار اکرم و ژیلا را زیر و رو می کنم تا نشانه ای از خشونت در آن بیابم کمتر موفق می شوم. تنها خاطراتی که از آن ها دارم زمانی است که دور آبنمای پارک لاله در سکوت ویا شمع به دست راه می رفتیم و ماموران اطلاعات و امنیتی با باتوم یا فحاشی سعی در پراکنده کردن ما داشتند و آن ها در مقابل خشونت و فحاشی ماموران دائما پسرم، پسرم خطابشان می کرده و در صحنه ای دیگر آن ها را در شبی که قرار بود در سحرگاهش بهنود شجاعی را اعدام کنند خوب به یاد می آورم، آ ن جا که جمعی از مادران همراه با سایر زنان و مردان، خسته از خشونت، جلوی زندان اوین جمع شده بودیم تا حال که قانون نمی خواهد به خشونت پایان دهد اولیای دم را بیابیم و حتی به پایشان بیفتیم و از آن ها بخواهیم تا از تکرار دور باطل خشونت دست بردارند . در آن شب اکرم را به یاد می آورم که تا سحرگاه چگونه و با چه خلوصی دعا می کرد و چطور از صمیم قلب آرزو می کرد تا مگر اولیای دم جلوی هماهنگی و برنامه ریزی برای سلب یک زندکی آن هم از جوانی که همه زندگی را پیش رو دارد را بگیرند و به یاد می آورم تنها زمانی دست از درخواست و دعا برداشت که آقایان اولیائی فر و مصطفائی، وکلای بهنود از در زندان بیرون آمده و خبر اجرای حکم را در عین ناباوری به مردم حیرت زده دادند و پس از آن صدای فریاد اکرم که برای این همه خشونت به آسمان برخاست را هیچگاه از یاد نمی برم.
ارتباط دادن این مادران با گروه های خشونت طلب، احمقانه ترین کار ممکن است و از حاکمان و تمامیت خواهان می پرسم: سالهاست تلاش می کنید تا هر منتقد و معترضی را اگر کرد باشد مرتبط با گروه های جدایی طلب، اگر بلوچ باشد وابسته به گروه های تروریستی وچنان چه از ملیت های دیگر باشد، عضو یا تحت نفوذ گروه های معاند و محارب که گاها اختراع خودتان می باشد اعلام نمایید. از این طرفند چه بدست آوردید؟ به غیرازآن که اقبال 98 درصدی مردم، به خاطر آن چه از شما درخیال داشتند، در ابتدای سال 58 را به 8 تا 10 درصد در ابتدای سال 88 رساندید. اگر این راه چاره ساز بود بعد از 31 سال هنوز مجبور نبودید از این روش نخ نما استفاده نمایید، پس دست از تلاش بیهوده بردارید که: عنقا را بلند است آشیانه.
یکی از مادران پارک لاله

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

بازداشت مادر زینالی و مادر ترمسی ، همراه دختران شان را محکوم می کنیم !


بازداشت مادر زینالی و مادر ترمسی ، همراه دختران شان را محکوم می کنیم !

اکرم نقابی ، مادر سعید زینالی که در سال 78 توسط نیرهای امنیتی از منزل خود ، ربوده و به رغم همه ی تلاش های قانونی خانواده اثری از او نیست و ژیلا ترمسی مادر حسام ترمسی جوان 19 ساله و زندانی حوادث پس از انتخابات ، که به تازگی از زندان آزاد و دچار انواع بیماری ها و در بستر بیماری است ، به همراه دختران خود در روز شنبه 17 مهر ماه بازداشت شدند.

پس از بازداشت این عزیزان و تهدید و فشار بر خانواده های آنان بر سکوت ، متاسفانه شاهد خبر های کذب توسط سایت ها و روزنامه های دولتی مبنی بر ارتباط مادران عزادار با خانم زهرا رهنورد و سازمان مجاهدین می باشیم .

این در حالی است که مادران پارک لاله ( مادران عزادار ) ضمن احترام به خانم زهرا رهنورد ،تا کنون هیچ ارتباطی با ایشان نداشته اند و به صورت خودجوش و مردمی برای کاهش خشونت در جامعه خواسته های داشته و حرکت هایی انجام داده اند .

آیا سزاوار است مادران رنج دیده ای چون مادر زینالی و مادر ترمسی و دختران جوان و بی گناه شان ، قربانی مقاصد سیاسی حکومت شوند ؟

چه کسی باور می کند مادرانی که خواسته ای جز محاکمه عادلانه ی آمران و عاملان کشتار فرزندان شان ندارند با سازمان های سیاسی جنگ طلب در ارتباط باشند !

اتهام های وارده به مادران با روح حرکت مسالمت آمیز آنان در تضاد و نارواست . ما دران پارک لاله ( مادران عزادار ) بازداشت این عزیزان زا محکوم و خواستار آزادی فوری و یدون قید و شرط آنان است .

عزیزان ما را آزاد کنید ! به ظلم و ستم پایان دهید ! ازآه و نفرین مادران بترسید !

مادران پارک لاله ( مادران عزادار )

21/7/89

اعتراض به دستگیری مادران پارک لاله و حمایت از آنها شنبه16.10.2010


مادر سعید زینالی ( دانشجوی بازداشت شده در 18 تیر 11 سال پیش است و تا کنون هیچ خبری از او در دست نیست) با دخترش در خانه شان غروب شنبه 17 مهر بازداشت می شوند . همزمان با یورش به خانه اکرم نقابی ( مادر سعید زینالی ) به خانه مادر حسام ترمسی هم گروهی امنیتی وارد می شوند و در حالیکه حسام بستری است و به بیماری شدید کلیه و کبد بعد از آزادی از زندان دچار شده مادر ( ژیلا ترمسی) و خواهر حسام را هم بازداشت می کنند و از هر دو خانه پاسپورت ، پول ، کیس های کامپیوتر ، کتاب و هر چه داشته اند می برند

اخرین اخبار حاکی از ان است که از این 4 نفر تحت فشار اعتراف گرفته شده است که با مجاهدین ارتباط داشته اند. وگویا قرار است این اعترافات جعلی بزودی نمایش داده شود

ما حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت دستگیری مادران و بستگان این عزیزان را محکوم میکنیم. و همچنین اعتراف گیری تحت فشار این زنان را غیر انسانی و بی اعتبار میدانیم. و خواهان آزادی فوری وبی قید وشرط آنان میباشیم ودر گردهمایی این هفته به ویژه د این مورد خبر رسانی خواهیم کرد برای حمایت از مادران دستگیر شده شنبه ساعت شش بعد از ظهر در هاپت واخه فرانکفورت به ما بپپوندید.

شنبه 16اکتبر ساعت 18 در هاوپ واخه/فرانکفورت

حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت




دستگیری چهار نفر از مادران عزادار و تکذیب ادعاهای روزنامه ايران

دستگیری چهار نفر از مادران عزادار و تکذیب ادعاهای روزنامه ايران
در حالی که روزنامه ایران، ارگان رسمی دولت، از دستگیری چهار نفر از اعضای گروه مادران عزادار و «ارتباط آنها با گروهک تروریستی منافقین و ضدانقلاب خارج نشين با زهرا رهنورد» خبر داد، یکی از مادران عزادار با تکذیب هرگونه ارتباطی بین افراد دستگیرشده و گروه های ذکر شده به شرح دستگیری مادران عزادار پرداخت.
وی گفت:« اکرم نقابی، مادر سعید زینالی، دانشجوی بازداشت شده در 18 تیر 11 سال پیش که تا کنون هیچ خبری از او در دست نیست، غروب روز شنبه 17مهرماه به همراه دخترش در منزل خود دستگیر می شوند. ماموران امنیتی همزمان با یورش به منزل اکرم نقابی به منزل مادر حسام ترمسی هم هجوم می برند و او را هم به همراه دخترش دستگیر می کنند. این در حالی است که حسام ترمسی به دلیل بیماری شدید کلیه و کبد که بعد از آزادی از زندان دچار آن شده، همچنان در بستربیماري است».
این مادر عزادار می افزاید:« ماموران امنیتی، پاسپورت، پول، کیس های کامپیوتر، کتاب و دیگر لوازم شخصی ساکنان منزل خانم نقابی و ترمسی را هم با خود برده اند.»
در خبر روزنامه ایران آمده است:« این چهار نفر به سركردگي رهنورد نام «مادران عزادار» بر خود نهاده اند پس از آنكه ارتباطشان با اعضاي گروهك تروريستي منافقين مسجل شد هنگام سفر به آلمان جهت تماس با رابط مهم اين گروهك دستگير شدند». این مادر عزادار با رد این ادعا می گوید:« دختران خانم ترمسی و نقابی هر دو برای ادامه تحصیل قصد خروج قانونی از کشور را داشته اند. این دو دختر هیچ فعالیت سیاسی یا حتی اجتماعی هم نداشته اند. از سوی دیگر مادران عزادار هیچ ارتباطی با خانم رهنورد ندارند و به صورت خودجوش درقالب دسته های چندنفری، برای رسیدن به خواسته های خود که محاکمه آمران و عاملان کشتار فرزندان شان است، تلاش می کنند».

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

گزارش تصویری از اکسیون اعتراضی علیه اعدام در نمایشگاه کتاب 10.10.2010










اکسیون اعتراضی در نمایشگاه کتاب فرانکفورت09.10.2010










امسال نیزنمایشگاه بین المللی کتاب فرانکفورت به مانند هر سال در ماه اکتبر، پذیرای بازدیدکنندگان زیادی از سراسر دنیا بود. گردهمایی این هفته حامیان مادران پارک لاله /فرانکفورت دراین نمایشگاه با شرکت در غرفه مخصوص آرژانتین (میهمان امسال نمایشگاه) آغاز شد. در قسمتی از این غرفه که اختصاص به قربانیان دوران دیکتاتوری نظامی داده شده بود عکسها ، نامها و شرح کوتاهی از تعدادی از قربانیان آن دوران بر ستونهایی به نمایش گذاشته شده بود. همچنین لوگوی "مادران میدان د مایو" در این مکان بر روی زمین قابل توجه بود. ما برای نشان دادن همبستگی خود با این مادران که سرنوشتی همانند مادران پارک لاله در ایران دارند با در دست داشتن عکسهایی از قربانیان اخیرکنار عکسهای فرزندان آنها ایستاده و توجه بازدید کنندگان نمایشگاه را جلب کردیم. در ادامه با همراهی تعدادی از ایرانیان مقیم فرانکفورت با در دست داشتن عکسهایی از قربانیان بعد از انتخابات در مقابل غرفه های دولتی رژیم جمهوری اسلامی ایستاده و دست به اکسیون اعتراضی زدیم. این اکسیون نیز توجه تعداد زیادی از شرکت کنندگان نمایشگاه را به خود جلب کرد. ناگفته نماند که امسال تدارکات امنیتی شدیدتری از سال گذشته از سوی مسئولان در نظر گرفته شده بود.در طی این اکسیون ماموران دولتی غرفه های جمهوری اسلامی از ما عکس و فیلم زیادی گرفتند. از این مراسم اعتراضی، چندین خبرنگار از رسانه های مختلف گزارش تهیه کردند. ما خوشحالیم که توانستیم امروز هم توجه تعداد زیادی از غیر ایرانیان را به وقایع ایران جلب کرده و در کار تبلیغاتی رژیم وقفه ایجاد کنیم.
حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت

اکسیون علیه اعدام مقابل کنسولگری در فرانکفورت 08.10.2010









۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

مادران پارک لاله (مادران عزادار ایران): دیدار جمعی از مادران پارک لاله با خانواده حامد روحی نژاد


این هفته جمعی از مادران پارک لاله به دیدار خانواده حامد روحی نژاد رفتیم ، پدر و مادر حامد از ما استقبال کردند. مادر حامد در حالی به ما خوش آمد می گفت که معلوم بود بغضی سنگین را فرو می دهد، او علاوه بر تحمل غم حبس طویل المدت فرزندش درد جانفرسای بیماری او را نیز به دوش می کشد.
حامد که دانشجوی رشته فلسفه در دانشگاه شهید بهشتی بود از بیماری ام اس رنج می برد. بغض مادر حامد در ادامه دیدار هر بار که از حامد حرف می زد ابتدا به اشک و سپس به گریه تبدیل شد، او می گوید پدر حامد از زمان دستگیری تا کنون سه بار سکته کرد . ان ها می گویند از سال 84 که متوجه بیماری حامد شدیم تا سال 85 با رسیدگی و مراقبت های ویژه مثل استفاده از گیاهان داروئی و تامین ویتامین های مورد نیاز بدنش توانستیم بیماریش را کنترل واز پیشرفتش جلوگیری نمائیم و تا زمان دستگیری این روال ادامه داشت ولی ازآن زمان تا کنون بیماری به شدت عود کرده و دوز آمپول مصرفی برای او ده برابر شد.
حامد که در دادگاه اولیه با اتکا به اعترافاتی که در اثر فشار و تطمیع از او در بازجوئی و بازپرسی گرفتند به اعدام محکوم شده بود، در دادگاه تجدید نظر به 10 سال زندان محکوم شد.
مادر حامد می گوید زمانی که در اوین بود پدرش می توانست با گرفتن وقت وهماهنگی با زندان ، از آنها بخواهد تا هر از چند گاهی او را به همراه ماموران به مطب پزشک معالجش برند تا داروها ی مورد نیازش را تامین کنیم ولی او را بدون توجه به بیماریش به زندان زنجان تبعید کردند و در حال حاضر با توجه به این که در انفرادی نیز به سر می برد امکان ملاقات و مکالمه تلفنی نیز از ما و او سلب شد و ما مدت ها ست هیچ طلاعی از او نداریم . و با توجه شرح وضعیت سلامتی حامد از زبان خودش در تاریخ 3/11/88 می توان تصور کرد که خانواده تا چه حد نگران سلامتی او می باشند.
حامد در حالی بدون توجه به وضع سلامتش در تبعید و در انفرادی به سر می برد که بازپرس پرونده او حیدری فر (قاضی حداد) بوده ، همان که در فاجعه کهریزک صلاحیتش رد شده ، راستی چرا علیرغم رد صلاحیت قضائی افرادی چون حیدری فر و مرتضوی ، حامدها و احمدها به جای آزادی به حبس در تبعید و انفرادی جریمه می شوند؟!
پدر حامد می گوید قاضی مقیسه به من گفت : پسرت اگر تریلی ، تریلی مواد مخدر قاچاق می کرد بهتر از این بود که نام زندانی سیاسی رویش باشد. پدرش هم چنین می گوید: اسلام دین رافت است و لی من در حکومت اسلامی در به در به دنبال ذره ای رافت می گردم !
حامد در نامه ای که از زندان نوشته شرح کاملی از جریان آشنائی با آقای علیزمانی ، خروج ازکشور، برگشت و دستگیریش را به طور کامل تعریف نموده ، هم چنین طی درخواستی از ریاست شعبه 54 دادگاه تجدید نظر استان تهران در تاریخ 3/11/88 با شرح وضع سلامتش تقاضای مرخصی استعلاجی می کند، که عینا در ذیل آورده می شود:
نحوه آشنائی من با علی زمانی به این صورت بود که در دوره دبیرستان بک بار برای اجرای برنامه هیپنوتیزم به دبیرستان ما آمد و چون برنامه جالبی اجرا کرد به خاطرم ماند تا این که سال 85 برای خرید کتاب به نمایشگاه کتابی که در محل ما برگزار شده بود(چهاردانگه ) رفتم که مسئول کتاب خانه علیزمانی بود و چون به مسائل فرا روانشناسی بسیار علاقه مند بودم ، شروع کردم به سوال در باره این مسائل و او نیز در حد اطلاعاتش به من جواب می داد. تا این که بعد از مدتی و وقتی که نمایشگاهش را از چهاردانگه به سر نوری در اسلامشهر منتقل کرد، از من خواست که به عنوان فروشنده در نمایشگاهش کار کنم و من هم با توجه به وضعیت اقتصادی خانواده و هم چنین محیط مناسب موجود برای کار در نمایشگاه ، پیشنهاد او را پذیرفتم. پس از مدتی کار علیزمانی گفت که قصد دارد از ایران خارج شود و برای تحصیل و تکمیل دانسته هایش در مورد مسائل فرا روانشناسی و انرژی درمانی به امریکا یا اروپا برود. او مدعی بود که دکترای روانشناسی از دانشگاه علوم پزشکی دارد و برای ادامه تحصیل قرار است به خارج برود. در مورد نحوه خروج هم گفت که همه چیز را خود بر عهده می گیرد و بنابراین تمام برنامه رفتن از ایران را به شخصه بر عهده داشت که از طریق دوستانش این برنامه باید اجرا می شد. سرانجام از مرز بانه توسط دوستان او به پنج وین در عراق رفتیم. من ، احمد وپسر 6 ساله علیزمانی یعنی بردیا جداگانه سوار بر قاطر در حال رفتن از ایران به عراق بودیم که چون من با فاصله از آن ها حرکت می کردم ، عده ای (سه نقر) با تهدید وبا کارد دور و برم آمدند و هر چه پول همراهم بود به زور گرفتند و مرا رها کردند و بعد از چند ساعت من توانستم علیزمانی و احمد را پیدا کنم . در هر صورت سرانجام به پنج وین رسیدیم ، همه کارها را علیزمانی پیگیری می کرد، شب را در پنج وین ماندیم و فردای آن به سلیمانیه رفتیم و در یک هتل ساکن شدیم . حدود 10 روز در سلیمانیه ماندیم ، بعداز این که مرز را رد کردیم و به عراق رسیدیم ، تمام مسئولیت نگهداری بردیا به عهده من شد و هم چنین نظافت هتل یا منزلی که در آن زندگی می کردیم ، وظیفه پختن غذا و خرید و .... بر عهده احمد بود. علیزمانی بردیا را به من می سپرد و خود به دنبال کارهایش می رفت تا هر چه زودتر و براساس حرف خودش کمتر از یک ماه از عراق خارج شویم . در سلیمانیه نیز به مقر مسئولین کردستان عراق می رفت و من واحمد نیز بک یا دو بار برای معرفی و دادن اطلاعات شخصی مان به آن جا رفتیم تا این که سرانجام او نامه ای گرفت تا بتوانیم به اربیل برویم . وقتی به اربیل رفتیم در یک هتل ساکن شدیم و در آن جا نیز او برای رسیدگی به مسائل و برنامه رفتن از عراق به کارها رسیدگی می کرد ودر اربیل نیز ماچندین بار برای معرفی به مقر دولتی نیروهای کردستان عراق رفتیم تا اینکه علیزمانی تصمیم گرفت به un برویم در un نیز هیچ اتفاقی مبنی بر خروج از عراق نیفتاد، چون un نمی توانست ما را از عراق خارج کند. علیزمانی با یک خانواده کرد ایرانی آشنا شد و ما از هتل به خانه آن ها رفتیم و مدتی در آن جا ماندیم. در un علیزمانی با شخصی آشنا شد که می گفت می تواند ما را به ترکیه منتقل کند بنابراین تصمیم بر این شد که با او به ترکیه برویم اما وقتی به مرز رسیدیم چون مرز نا امن بود نتوانستیم و دوباره به اربیل بازگشتیم و بعد از مدتی یک خانه در جائی به نام سروران کرایه کردیم و در آن جا نیز من و احمد در خانه بودیم و به کارهای مراقبت از بردیا و نظافت و پخت و پز می پرداختیم علیزمانی نیز در پی برنامه ریزی برای خروج از صبح بیرون می رفت وشب برمی گشت تا این که یک روز مامورین دولت کردستان به خانه ما ریختند و من و احمد را دستگیر کرده به زندان بردند و پسر علیزمانی را نیز به همسایه سپردند این اتفاق یک روز پس از این که علیزمانی ناپدید شده بود روی داد. 4 ماه در در زندان اربیل بودیم و به بدترین شکل شکنجه شدیم و بعد آزاد شدیم، بدون این که بفهمیم به چه علت آن همه شکنجه شدیم، دوباره به سروران آمدیم ودر خانه همسایمان ساکن شدیم . تنها چیزی که علیزمانی گفت این بود که قصد داشت به کرکوک برود اما چون مجوز قانونی نداشت دستگیر شد. بعد از آزادی چون وضعیت اقتصادی بسیار بد بود مجبور به کار شدیم ، حدود 2 ماه من واحمد کارگری کردیم و چون اوضاع بیماری بنده بسیار پیشرفت کرده بود و دست و پایم به طور مقطعی بی حس می شد و توانائی کار سنگین را نداشتم شروع کردیم به کار کردن در یک رستوران و به مدت 3 ماه در آن کار کردیم ، مبلغی که به دست می آوردیم را بخشی به مسائل شخصی (که بسیار ناچیز بود) و 80 درصد را به علیزمانی می دادیم ، در مدت بودن در عراق بارها خانواده ام از ایران برایم پول فرستادند و من در مجموع بیش از 2 میلیون تومان به او دادم که البته بدون احتساب حقوقمان می باشد. بعد از مدتی در مکانی به نام اسکان مجددا خانه اجاره کردیم وپس از چند ماه که در رستوران بودیم ، علیزمانی برنامه ای را هماهنگ کرد تا به ترکیه برویم ، تا راخو رفتیم اما این بار هم موفق نشدیم خارج شویم وبه اربیل برگشتیم، به همان هتل رفتیم و چون موفق به پیدا کردن کار نشدیم هزینه خورد و خوراک از خانواده مان تهیه می شد تا این که با توجه به شرایط و این که تمام راهها برویمان بسته شده بود، تصمیم گرفتیم به ایران بازگردیم (من و احمد) ومن با عمویم صحبت کردم ، چون او دوستی داشت که در وزارت اطلاعات بود(احتمالا) ، همه چیز را گفتم و اجازه ورود به ایران را گرفتم ، سپس با احمد وارد ایران شدیم وناصر برزگر و مجید علی ای به دنبالمان به مرز آمدند و سپس با آن ها به تهران آمدیم وبعد از چند روز 2 نفر از طرف دوست عمویم که فخاری نام داشت به منزلمان آمد و به من گفت مطالبی که می گوئیم را بنویس وبرایمان بیاور و وقتی از علت پرسیدم ، دلیل قانع کننده ای نداشتند و گفتند بازگشت وزندگی در ایران بها دارد و هم چنین برای این که بتوانم مجددا به ادامه تحصیل در دانشگاه بپردازم .

شخصی که در منزلمان این ها را گفت امینی نام داشت . در هر صورت مطالبی که کاملا ساختگی بود را به من گفتند و من نیز مکتوب کردم و به آن ها دادم . احمد هم در اسلامشهر همین موضوع برایش پیش آمد، در هر صورت من از ترم دوم سال تحصیلی 88-87 شروع کردم به تحصیل تا این که در 14/2/88 ساعت حدود 12 شب نیروهای وزارت اطلاعات به طرز وحشتناکی به منزلمان حمله ور شدند(با اسلحه و دستبند) به گونه ای که بنده شروع کردم به لرزش به گونه ای که روی پاهایم نمی توانستم بایستم وبرادرم نیز تشنج گونه هذیان می گفت ،تمام کمد، رختخواب و وسائل را ریختند و گشتند و بعد وسائلی از جمله کیس کامپیوتر را برداشتند و بدون این که من وسائل را ببینم لیستی را نوشتند و از من خواستند امضا کنم و اثر انگشت بزنم . شبانه مرا به 209 آوردند، حدود 40 روز در انفرادی بودم ، تا مدتها هیچ رسیدگی به وضعیت بیماریم نشد و سرانجام با عجز و التماس و وقتی علائم شدید بیماری را دیدند مرا به مطب بردند که خود پزشک از بازجو بدتر بود ونحوه سوال پرسیدن او گویای همه چیز بود ، وقتی از من می خواست تا حرکتی برای تست کردن انجام دهم بدون توجه به نحوه انجام آن و بدون نگاه کردن نسخه را می نوشت .

در مدت بازجوئی ها همان مطالبی که امینی از من خواسته بود با جزئیات بیشتر از من خواستند تا بنویسم اما موضوع همان موضوع گروهی به نام انجمن پادشاهی بود و از طرفی چون تهدید به شلاق ، انفرادی طولانی ، کتک ، آوردن خانواده ام به 209 و .... شدم و ترس از عود کردن بیماری ام داشتم مجبور به نوشتن مطالب دیکته شده بازجو بودم و از طرف دیگر نیز وعده آزاد شدن در 5 روز و اجازه ادامه تحصیل و .... (البته تا حد بسیار کمی) باعث شد تا با آنها همکاری کنم هر چند موضوع اصلی جلوگیری از عود کردن بیماری ام بود که با وجود اینکه خیلی رعایت می کردم ، اما فشار روانی و استرس موجب بی حسی شدن سمت راست بدنم و شدت تار شدن چشمانم به خصوص جشم راستم شد. با این وجود با همان شرایط لنگان ، لنگان مرا به دادگاه بردند تا جزئی از سناریوی بعد از انتخابات باشم و مرا به انتخابات و اعتراضات پس از آن ربط دادند ، هم چنین مرا مجبور کردند تا در مقابل دوربین حرف هائی بزنم که کاملا عجیب و غریب بود که چرا حتی همان حرف هائی که در بازجوئی هایم دیکته کرده بودند را بریدند و به هم وصل کردند و از چندین بار صحبت کردن در مقابل دوربین که البته هر بار می گفتند ضبط نشده ، چیزهائی ساختند و به انتخابات ربط دادند و قابل ذکر است بازجو گفت این ها هیچ جا پخش نمی شود و برای خودمان می خواهیم که در نهایت پخش شد و قبل از آن نیز مرا به انفرادی بردند تا نتوانم در تلویزیون ببینم و پس از پخش به عمومی باز گرداندند.
اولین تلفن به خانواده ام با حضور بازجو پس از انفرادی بود و بعد از آن نیز به سختی اجازه تلفن می دادند وملاقات را هم خیلی دیر دادند، وقتی برای بازپرسی به دادگاه رفتم حیدری فر مطالبی را با توجه به پرونده بیان کرد تا بنویسم و بعد چندین برگه که من فقط انتهای آنها را می دیدم و روی برگه را با برگه دیگر پوشانده بود را مقابلم گذاشت تا امضا کنم و با توجه به حرف های بازجو که نشان می داد این یک سناریو است و هم چنین این که بزودی آزاد می شوم از یک سو و از سوی دیگر چون همه کسانی که بازپرسی شدند می گفتند که اگر بازجوئی هایت را در برابر حیدری فر منکر شوی مورد ضرب و شتم واقع می شوی ، بنابراین مجبور به پذیرفتن بازجوئی هایم شدم و در دادگاه هم چون فکر می کردم فقط به ازای خروج غیرقانونی از ایران مجازات می شوم بنابراین سناریوی وزارت اطلاعات را ادامه دادم تا این که اتهامات ساختگی را بر علیه من در نظر گرفتند و بازجوئی هایی که همگی دیکته خود بازجو بود عامل این شد که حکم اعدام برایم صادر شود.
حامد روحی نژاد
23/8/88



موضوع درخواست : مرخصی استعلاجی
سلام علیکم
احتراما این جانب نامبرده فوق الذکر که طی حکم صادره از آن شعبه به ده سال حبس تعزیری محکوم شده ام به دلیل ابتلا به بیماری ام اس که به تائید پزشک متخصص زندان رسیده و مدارک مربوط به آن نیز در بیمارستان اوین می باشد، در شرایط نامناسبی به سر می برم به نحوی که به دلیل عدم امکان درمان و وضعیت نامناسب روحی و جسمی در ماههای اخیر، بیماری رو به پیشرفت بوده و عوارضی چون : تار شدن دید هر دو چشم ، عدم توانائی هضم غذا، عدم امکان دفع ادرار و مدفوع، عدم حفظ تعادل در زمان راه رفتن ، حرکات غیرارادی کره چشم ، ضعف و سستی بدن ، از بین رفتن درصد بالایی از حس لامسه سمت راست بدن و ..... برجای گذاشته است.
عالی مقام ، با عنایت به مراتب فوق از حضور آن مقام محترم استدعای بذل توجه و مساعدت در اعطای مرخصی استعلاجی جهت جلوگیری از تشدید بیماری را دارم و پیشاپیش از همکاری شما کمال قدردانی را دارم.

حامد روحی نژاد
3/11/88